۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

تصور

خداوندا....
اگر روزي بشرگردي
ز حال ما غريبان با خبرگردي
پشمان ميشوي از قصه خلقت
از اين بودن
از اين بدعت
خداوندا !
نميداني كه انسان بودن وماندن
در اين دنيا چه دشوار است
چه زجري مي كشد آنكس
كه انسان است و از احساس سرشار است....

۱۳۸۷ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

خواستم عشق رو ....

خواستم عشق رو تو دستام بگيرم ، ولي جا نشد .
پس گذاشتمش تو جيبم ، ولي جا نشد .
در كيفمو باز كردم ، ولي جا نشد .
تصميم گرفتم ببرمش توي اتاق ، ولي جا نشد .
بنابراين يه خونه براش گرفتم ، ولي جا نشد .
با خودم گفتم : يه باغ ! آره ! ولي جا نشد .
پس گذاشتمش توي قلبم ، حالا ديگه جاش خوبه خوبه ...
تازه مي فهمم اين كه مي گن دل آدم مي تونه از دنيا هم بزرگتر باشه يعني چي .!؟!؟!