آری دلم یخ زد
از بس بی مرامی و نفاق و دشمنی دیدم
دلم لک زد برای دوستی سرزندگی
بیداری بی غمی شادي
نمی دانم چرا انسان نمی فهمد
که این دم را باز دم هستی
و این کاشت را برداشت
نمی فهمم چرا انسان نمی داند
که عمرش آنی کمتر از آنی است
از این کوته سفر دلگیر و غمگینم
رهی بس ناجوانمردانه ناهموار و
در این راه حرامی تا دلت خواهد فراوان است
شباهنگام می پیچم به خود از سوز
از سرمای نیرنگ و کلک یخ بسته ام هر روز
سلامم را کسی پاسخ نمی گوید
مسيحای ترانه ناجوانمرد است
در این گرمای تابستان
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
۱۳۸۷ تیر ۱۵, شنبه
۱۳۸۷ خرداد ۳۰, پنجشنبه
سال سياه 2000
کوچه تف کرده ز آفتابي تند
جوي ، تن در لجن فرو برده
چند تير چراغ ساکت و مات،
سايه شان آفتاب را خورده
*
مردي آمد به کوچه پاي کشان
عنتري مرده روي دستش بود.
اشک ، لغزنده از دو چشمانش
لب به اين گفته دائما ميسرود :
*
- عنترم مرد، واي ، اي مردم !
رفت سرمايه ام دگر از دست.
بعد از او، چون توان بجا ماندن
رشته زندگي گسست، گسست
*
نه کلاغي پريد از ديوار، نه در خانه اي کسي بگشود،
لوطي از کوچه پيچ خورد و گذشت
بي هدف گريه کرد و ره پيمود.
*
کسي نکردش به گفته اي خرسند
کم نکردند کاهي زبارش
کس نپرسيد درد او از چيست
خنده کردند جمله بر کارش
*
کس نگفتش که : " راستي، لوطي عنترت را چه پيش آمد، مرد ؟ "
تا بگويد که : - گزمه ي نادان
زهر در قند کرد و عنتر خورد
*
شب شد و ماه باز پيدا شد
شب پر پيچ و تاب سردرگم
ناله اي از درون کوچه رسيد :
-"عنترم مرد، واي، اي مردم ! "
*
روز ديگر که آفتاب دميد
دو جسد در کنار کو ديدند
عنتري بود و صاحبش، آنگاه ،
زين خبر اهل شهر خنديدند !
جوي ، تن در لجن فرو برده
چند تير چراغ ساکت و مات،
سايه شان آفتاب را خورده
*
مردي آمد به کوچه پاي کشان
عنتري مرده روي دستش بود.
اشک ، لغزنده از دو چشمانش
لب به اين گفته دائما ميسرود :
*
- عنترم مرد، واي ، اي مردم !
رفت سرمايه ام دگر از دست.
بعد از او، چون توان بجا ماندن
رشته زندگي گسست، گسست
*
نه کلاغي پريد از ديوار، نه در خانه اي کسي بگشود،
لوطي از کوچه پيچ خورد و گذشت
بي هدف گريه کرد و ره پيمود.
*
کسي نکردش به گفته اي خرسند
کم نکردند کاهي زبارش
کس نپرسيد درد او از چيست
خنده کردند جمله بر کارش
*
کس نگفتش که : " راستي، لوطي عنترت را چه پيش آمد، مرد ؟ "
تا بگويد که : - گزمه ي نادان
زهر در قند کرد و عنتر خورد
*
شب شد و ماه باز پيدا شد
شب پر پيچ و تاب سردرگم
ناله اي از درون کوچه رسيد :
-"عنترم مرد، واي، اي مردم ! "
*
روز ديگر که آفتاب دميد
دو جسد در کنار کو ديدند
عنتري بود و صاحبش، آنگاه ،
زين خبر اهل شهر خنديدند !
۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه
عشق يكطرفه
وقتي كسي رو بيش از اندازه واقعي اش براي خودمون بزرگ مي كنيم
كوچكترين عمل احمقانه اش ، بزرگترين ضربه براي ما خواهد بود.
كوچكترين عمل احمقانه اش ، بزرگترين ضربه براي ما خواهد بود.
۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۰, سهشنبه
تصور
خداوندا....
اگر روزي بشرگردي
ز حال ما غريبان با خبرگردي
پشمان ميشوي از قصه خلقت
از اين بودن
از اين بدعت
خداوندا !
نميداني كه انسان بودن وماندن
در اين دنيا چه دشوار است
چه زجري مي كشد آنكس
كه انسان است و از احساس سرشار است....
اگر روزي بشرگردي
ز حال ما غريبان با خبرگردي
پشمان ميشوي از قصه خلقت
از اين بودن
از اين بدعت
خداوندا !
نميداني كه انسان بودن وماندن
در اين دنيا چه دشوار است
چه زجري مي كشد آنكس
كه انسان است و از احساس سرشار است....
۱۳۸۷ اردیبهشت ۵, پنجشنبه
خواستم عشق رو ....
خواستم عشق رو تو دستام بگيرم ، ولي جا نشد .
پس گذاشتمش تو جيبم ، ولي جا نشد .
در كيفمو باز كردم ، ولي جا نشد .
تصميم گرفتم ببرمش توي اتاق ، ولي جا نشد .
بنابراين يه خونه براش گرفتم ، ولي جا نشد .
با خودم گفتم : يه باغ ! آره ! ولي جا نشد .
پس گذاشتمش توي قلبم ، حالا ديگه جاش خوبه خوبه ...
تازه مي فهمم اين كه مي گن دل آدم مي تونه از دنيا هم بزرگتر باشه يعني چي .!؟!؟!
پس گذاشتمش تو جيبم ، ولي جا نشد .
در كيفمو باز كردم ، ولي جا نشد .
تصميم گرفتم ببرمش توي اتاق ، ولي جا نشد .
بنابراين يه خونه براش گرفتم ، ولي جا نشد .
با خودم گفتم : يه باغ ! آره ! ولي جا نشد .
پس گذاشتمش توي قلبم ، حالا ديگه جاش خوبه خوبه ...
تازه مي فهمم اين كه مي گن دل آدم مي تونه از دنيا هم بزرگتر باشه يعني چي .!؟!؟!
اشتراک در:
پستها (Atom)